رندامروز

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند ماکه رندیم وگدادیرمغان مارابس

رندامروز

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند ماکه رندیم وگدادیرمغان مارابس

باید امشب بروم

دورهااوایی است که مرا می خواند...

نی نی سه ساله امشب بستنی ادمکی می خواست خریدیم براش ولی میکی موزی بود

تمام مدت داشت جیغ می زد

می بینی بچه هارو نمیشه گول زد فرق بستنی ادمکی ومیکی  موزی رو خوب می فهمن اگه ادمکی بخوان نمی شه با میکی موز گولشون زد

پس ما ادم بزرگها چرا خودمون گول می زنیم هممون حس می کنیم یه چیزی می خواهیم ولی خودمون روبه میکی موز راضی می کنیم

خوب واسه همین هرچی بیشتر بدست می اریم تشنه تر می شیم چون از خواسته واقعی مون هنوز دوریم

اره مقصد اصلی ما همون خایی  که روحمون ازش جدا شد

یعنی می تونیم بهش برسیم؟

ویرانه خاطرات

بابرگ گل نام تو می نویسم

باران شوید رخسارخیس خیسم

چون سایه روی دیوار از بی کسی شکستم

باتوبه خود رسیدم

شد باورم که هستم.....

یعنی چیزی از اون ساختمون قدیمی که دبستان من بود باقی مونده؟

یادم پر از اتاقهای تودرتو بو که به هم در داشتن باچند تا اتاق وپله که چون احتمال ریزش داشت قفلش کرده بودن

اون انباریهای قفل شده ومعماری عجیب خوراک ذهن خیال پرداز من بود

یادم تو همون دوران بچگی ارزو داشتم مهندس عمران بشم تا یه خونه همون مدلی بسازم

باید اعتراف کنم با اینکه مهندس عمران نشدم هنوز این ارزو کنج دلم داره خاک می خوره باخودم می گم کاش نقشه های خونه های قدیمی قبل از ویران شدن جمع اوری می شد

باید بگم هنوزم یاداوری وتصور اون ساختمان چوبی برام لذت داره

به هرحال اون پنج سال تنهاسالهای شوروخوشی تو خاطره هام به حساب می یاد

وای که این نوستالوژی چه چیز وحشتناکیه

چشمان مهربان

thursday ,the alarm for passing days.who believes it s 3months by now

3months off although I doubt ‌if I was on even before

The clouds seem talking to me informing clear sky won t be noticed till the clouds appear.

Are they right?

...someone should answer who has seen the clear sky.

what a nice surprize

I saw someone begging for

 kind eyes

no answer but another surprize

she faced

 closed eyes

  

 

به یاد بلاگفا

چون دلم واسه وبلاگ قبلیم تنگ شده بود این متن رو ازش کپی کردم

چه فایده ای داره حرف زدن وقتی حتی خودتم به حرفهات عمل نمیکنی فقط تو خیالت یه اتوپیا می سازی که نمی دونی سرنوشت یا هرچیزی که نمی دونم چیه نمی ذاره بهش برسی

اصلا چیه کاش یکی بهم می گفت چیه چند سال که یه چیزی هست یه چیزی مثل مانعی که گذاشته باشن پشت در بهشت یه بهشت شیشه ای که فقط می تونی نگاهش بکنی می دونی که رسیدن بهش اسون ادم هارو میبینی که دسته دسته دارن توش غوطه می خورن اما یه شیشه همیشه دورت رو گرفته و نمی تونی وارد اون چیزی که می بینی بشی حالم ازنق زدن به هم می خوره قبلا یه چاه داشتم که خستگی هام رو توش می ریختم اما دیگه پر پر شده عجیب می گن هر چی ادم سنش بره بالا ظرفیتش زیاد میشه پس من چرا کم طاقت شدم

یعنی میشه شیشه هاروشکست؟ازلای این همه کتابی که خوندم و یه خطشون هم عمل نکردم یه چیز خوب یادم مونده چون اسمش اشنای روزای بچگیم بود عقده سیندرلا یعنی اینکه ادمها همیشه منتظرند یکی بیاد ونجاتشون بده ولی تنها کسی که می تونه یه ادم رو نجات بده خود ادمه

فقط یه نکته انحرافی باقی می مونه اونم این که این خود ادم رو از کجا باید پیداش کرد

من دارم می بینم که از وقتی انسانها زبان دیگر ان رو می فهمن وهر چی حرف گوش کن تر می شن این خود از بین میره ازهمون روز اولی که باید به خاطر خوابیدن بزرگترها بلند نخدید

پس کدوم خود باید مارونجات بده خودی که اگه چیزی ازش هم مونده باشه یه چیزی مثل قالی ابریشم دست بافت که لابد چون زیاد پا خورده باارزش تر شده

ای بابا چقدر حرف تو دلم قلمبه شده بود  خودمم خبر نداشتم تااین حرفها از کجا اومد من نمی دونم حتما همون لحظه الهامی که تو ادبیات خوندیم  پستم این قدر طولانی تازه شانس اورد بلاگم که به خودم اومدم واگرنه یه ۲۰ صفحه ای پیش می رفتم

یه بابا

هممون اینجا مسافریم مگه نه

امشب یه بابایی تو بیمارستان

یه بابایی که سکته مغزی کرده بابای مذکور پنج شش سال گذشته خیلی از دست پسر بزرگش غصه خورده فکر کردی چی؟

پسره معتاد قاچاقچی دزد .....؟

نه فقط تصور بکنید که یه خونواده مسلمان باشن روزه گیر فکر مال حلال و نماز سر وقت و

پسرشون تبلیغ یه دین دیگه رو بکنه

خیلی دردناکه نه ؟

واقعاکسی پیدا می شه با عقل زمینی حکمت همچین امتحانی رو بفهمه؟

مامان قصه ما هر چی دعا وسفره بود وزیارت رو امتحان کرده شاید بچه به راه راست هدایت بشه

گذشته ازهمه اینها مهم نیست که بچه ها چه کاری بکنن مهم ازردن دل پدر ومادر که خیلی وحشتناک

ازدین و این حرفها که بگذریم همه انسانها می تونن زشتی ازار دادن دیگران مخصوصا پدر ومادر رو بفهمن 

کافی انسان باشیم

می ترسم وطالب بخششم

می ترسم از روزی که دل پدرمادرم رو به درد بیارم

ادم که عصبی میشه یه حرف هاوکارهیی می کنه که تا اخر بودنش شرمندش می مونه

نکنه منم یه روزی دل مامان بابام رو شکسته باشم

گرچه اگرم ازم ناراحت شده باشن می ذارن به حساب جوونی ونادونی

 خدایا کمکمون کن دل هیچ بنده ای رو به درد نیاریم

دیروز وقتی صدرا کوچولو معلم شده بود .می خواست به عروسکهاش درس یاد بده گفت

به نام خداوند بخشنده مهربان خوشگل

خدایی که واسه بچه ها هم قشنگی امروز یه نفر بهم گفت باید با ترس هات روبه رو بشی

ازت می خوام خودت به ذهن وقلبم تلقین کنی که تویی که همیشه با منی

فقط خودت وچون بامنی هیچ چیز در زندگیم وجود نداره جز گام برداشتن درراه تو...

به شهر ودیاری ببرتومرا که نورخداباشد ومن وتو

نباشه به دلها نشونه غم امیدو صفا باشد ومن وتو

 

 

ارزوهای ترم جدید

چندروز کارت نداشتم کلی حرف تودلم مونده بود اماحالا...

یه نگاه به تابستون کردم مامان چند وقت پیش مادربزرگم بود من بودم وخونه بعد سه هفته ای همه چی اروم بود تا مامان بزرگم رو عمل کردن وسرمون شلوغ بود وقتی اونها رفتن خونه همه چی بیش از حد اروم بود در واقع تکراری بود

همیشه غروبها بدجور به هم می ریزم فکر می کنم به خاطر ترس از یکنواختی که زندگیم رو گرفته تاچند روز دیگه دانشگاه باز می شه ومن نمی خوام رفتارهای گذشته ام رو تکرار کنم

می خوام معدلم بشه ۱۹.۲۰ 

می خوام انقدر دانشجو باشم که به خودم افتخار کنم می خوام انقدر اعتمادبه نفس داشته باشم که راحت نظراتم رو بگم می خوام اونقدر به خودم مطمئن باشم که حرف دیگران برام مهم نباشه همینطور کارهای اونها برای من

می خوام خوب باشم خوب خوب بدون غیبت بدون وقت تلف کردن بدون ترس

من وخدا و دانش

الهی شکرت خیلی خیلی شکرت

امروز خیلی خوشحالم

خدایا خواهش می کنم هرلحظه زندگی ام را درراه خودت قراربده

سلام براغاز