بابرگ گل نام تو می نویسم
باران شوید رخسارخیس خیسم
چون سایه روی دیوار از بی کسی شکستم
باتوبه خود رسیدم
شد باورم که هستم.....
یعنی چیزی از اون ساختمون قدیمی که دبستان من بود باقی مونده؟
یادم پر از اتاقهای تودرتو بو که به هم در داشتن باچند تا اتاق وپله که چون احتمال ریزش داشت قفلش کرده بودن
اون انباریهای قفل شده ومعماری عجیب خوراک ذهن خیال پرداز من بود
یادم تو همون دوران بچگی ارزو داشتم مهندس عمران بشم تا یه خونه همون مدلی بسازم
باید اعتراف کنم با اینکه مهندس عمران نشدم هنوز این ارزو کنج دلم داره خاک می خوره باخودم می گم کاش نقشه های خونه های قدیمی قبل از ویران شدن جمع اوری می شد
باید بگم هنوزم یاداوری وتصور اون ساختمان چوبی برام لذت داره
به هرحال اون پنج سال تنهاسالهای شوروخوشی تو خاطره هام به حساب می یاد
وای که این نوستالوژی چه چیز وحشتناکیه
سلام
سلام
سلام بر آغاز
ممنون که آمدی
ممنون که نظر دادی
ممنون از لطفت
ممنون که لینکم کردی
سلام بر آغاز
اندیشه مکن که شانه هایت سنگین شود
بیا پیشم
به امید نگاه شما زنده ام