چندروز کارت نداشتم کلی حرف تودلم مونده بود اماحالا...
یه نگاه به تابستون کردم مامان چند وقت پیش مادربزرگم بود من بودم وخونه بعد سه هفته ای همه چی اروم بود تا مامان بزرگم رو عمل کردن وسرمون شلوغ بود وقتی اونها رفتن خونه همه چی بیش از حد اروم بود در واقع تکراری بود
همیشه غروبها بدجور به هم می ریزم فکر می کنم به خاطر ترس از یکنواختی که زندگیم رو گرفته تاچند روز دیگه دانشگاه باز می شه ومن نمی خوام رفتارهای گذشته ام رو تکرار کنم
می خوام معدلم بشه ۱۹.۲۰
می خوام انقدر دانشجو باشم که به خودم افتخار کنم می خوام انقدر اعتمادبه نفس داشته باشم که راحت نظراتم رو بگم می خوام اونقدر به خودم مطمئن باشم که حرف دیگران برام مهم نباشه همینطور کارهای اونها برای من
می خوام خوب باشم خوب خوب بدون غیبت بدون وقت تلف کردن بدون ترس
من وخدا و دانش